جمعه، تیر ۵

و حتی خوشحال شوی



حسین ره تا به حال ندیده ام ، به مدد بعضی دوستان اهل ادبی که دارم و گاهگاهی به اشعارشان نگاهی می اندازم، با حسین آشنا شدم . از همان نخست مشخص بود که او استعداد خوبی در شعر دارد ، بعدتر با وبلاگش آشنا شدم ، خواندمش و خوانندگانش ره هم گاهی تعقیب کردم.

چند روز پیش که دوباره به وبلاگش آمدم این ره نوشته بود :
« در بیست و دو سالگی ام به افغانستان امدم و در بیست و دو سالگی ام از اینجا می روم .حداقل افغانستان باعث شد که جدی تر به آینده ، هدف ها و زندگی که می خواهم داشته باشم فکر کنم . چند هفته ای بود می خواستم اعلام کنم که این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد یا بهتر بگویم تصمیم گرفته ام دیگر شعر ننویسم . به این نتیجه رسیدم در زندگی خیلی چیزهای مهمتر از شعر هست که باید دنبالشان کنم . همین . از همه دوستانی که در این مدت همراهی ام کردند صمیمانه ممنونم . »

و چند ماه قبل وقتی می خواست افغانستان بیاید این ره گفته بود :

( 1 )
مادر عزیزم
سفر شبیه شعرهای من است
فقط شروعش را باید تو بنویسی
با یک کاسه آب

(2)
اشک های تو بارانی ست
که نمی تواند پرواز هواپیماها را به تاخیر بیندازد
و این چمدان زندانی
که دستگیر شده گانش
اجازه ملاقات با هیچ خاطره ای را نخواهد داشت

اخمت را باز کن
گره زدن بند کفش را
خودت به من آموختی


این نوشته باعث آزردگی خاطرم شد، نمی دانم حسین چه تصمیمی گرفته است اما هرچه که هست امیدوارم پایانش موفقیت در زندگی خصوصی اش باشد و آنچه من اینجا می نویسم شاید ربطی به حرف حسین هم نداشته باشد فقط بیان حسی هست که درمن ایجاد شده و آن اینکه در افغانستان واقعاً احساس مرده است . اگر کسی بخواهد با مخلوطی از عاطفه در این سرزمین زندگی کند باید تلاش کند که تمام حواس پنچ گانه اش ره از بین ببرد تا هیچ ورودی از این سرزمین نداشته باشد.

به هر حال حسین جان، گرچه احساس - شعر- در این سرزمین خریدار ندارد ولی امیدوارم که انتخاب جدیدت هر چه که هست حداقل با شعر در تضاد نباشد، تو می توانی شعر نگویی اما مجبور هستی شاعرانه باشی ، گریزی از شعر نداری، سخن نگویی حرکاتت این گونه خواهد بود . و اما بار دیگر اگر خواستی به این سرزمین بیایی سعی کن نخست بد شوی . بی تفاوت از کنار همه بگذری ، پا رویشان بگذاری و حتی خوشحال شوی از اینکه می توانی این کار ره بکنی .

خدا یارت




۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

به نتیجه خوبی رسیده است، نه؟
آب بی فلسفه بخوریم و بدون شعر زندگی کنیم، امتحان کنید.

رهاتر از پرنده گفت...

وقتی ادیبان هم وطنم رو میبینم خیلی خوشحال میشم

رهاتر از پرنده گفت...

رهاتر از پرنده: نهههه...اینطور نگید، اگه قرار باشه همه به هوای اینکه اینجوری ه و اونجوری دست رو دست هم بذاریم که نمیشه.
بالاخره یکی باید پیدا بشه که این وضع رو درست کنه؟
و حالا که پیدا شده شما هوادارانش نباید ازش حمایت کنید؟
میدونید خود ایشون چقدر از وضع فعلی ناراحت هستند؟
رای بدید
خواهش میکنم
:(
لینکتون میکنم
با اجازه

واعظی گفت...

در این وانفسای بروز کردن وبلاگ بی صبرانه آپ میکنی. دنبال میکنم

mehrgan گفت...

bale ...wa hata khosh hal shawi ! sabz bmnaid

رهاتر از پرنده گفت...

درود....

مطمئنا میبینن...نیمه پر لیوان رو
ولی خب چون اونجا بحث در مورد اون موضوع بود در مورد این نکته ی منفی هم صحبت شد
ضمن اینکه از حق نگذریم ما افغان ها کم در مسخره کردن توانا نیستیم!
نمونه اش رو خیلی میبینم
با اسمایی که مثلا برای همدیگه انتخاب میکنن
این یکی از عادات زشت افغان هاست
البته بیشتر مخصوص طبقه ی پایین جامعه است
:)

کاکه تیغون گفت...

سلام
من هم از جمله خوانندگان و خواهندگان شعرهای او بودم.
بازارشاعری کساد است و استعدادها از خیر این کس مخر می گریزند.

رهاتر از پرنده گفت...

با وطن عشق تو افتخارم آپ هستم
ویژه

صحرا کریمی گفت...

آنهایی که شاعرند ره رفتن بر گزیده اند.
وای به حال من که نه شاعرم و نه راهی منتظر رفتنم....

رهاتر از پرنده گفت...

اگر میخواهید پدر شوید یه سر بزنید!!
:)

رهاتر از پرنده گفت...

من ایرانی ام؟[ناراحت]

رهاتر از پرنده گفت...

سلام بر اهل صلح دوستی انسانیت
خوبید؟
یه عده میان برام با اسم بقیه نظر میذارن
پیشاپیش اگه همچین اتفاقی افتاد و من فریب خوردم! و فکر کردم شمایید معذرت میخوام

Saki گفت...

کجایید باز؟ نکند شما هم؟

جاوید احساس گفت...

سلام استاد من و معلم من ،من جاوید احساس هستم از غزنه دم میزنم
استاد احساس ملکوتی شما قابل ستایش هست
راستی من حالا در دانشگاه غزنی تدریس می نمایم
کمی شاعر هم هستم مرادرین مسیر یاری نما استاد
www.starah2009.blogfa.com

جاوید احساس گفت...

سلام استاد !
این هم یک غزل تازه ازمن:


*******

به پیمان نخستین که کردی بامنت سوگند
به لبخندصمیمیت به زیبا بودنت سوگند

بخواهی یانه خواهی تاابد دیوانه ات هستم

به عشق آباد چشمانت به کشمیر تنت سوگند

دلم درموج گردابت گهی بالا گهی پایین
به موج نیلیی بند امیر دامنت سوگند

صبا از گیسوانت مژده می آرد که می آیی

دلم خوابی ترا دیده به رویا بودنت سوگند

ترامن می ستانم از میان ابرها امشب
تو ماهی نازنین من به تنها بودنت سوگند