چهارشنبه، اردیبهشت ۹

مصرف، به عنوان یک ارزش

...

چندی قبل پیش از برگزاری اجلاس سران بیست کشور توسعه یافته و درحال توسعه ی جهان موسوم به گروه 20 ، در روزنامه واشنگتن پست نوشته ای را خواندم . این نوشته با نام تعادل سازی اقتصاد ، عنوان سرمقاله وقت این روزنامه بود و در جستجوی یافتن راهی برای رهایی از رکود فعلی اقتصاد که دامن جهان را گرفته است . در سال روان بانک جهانی برای بیشتر اعضای هشت کشور توسعه یافته رشد منفی را پیش بینی کرده است و میانگین رشد جهانی ره نیز صفر تخمین زده است .
بگذریم، در این سرمقاله نویسنده آمریکایی آن به فرهنگ مصرفی اقتصاد دوم جهان - جاپان- و اقتصاد سوم - آلمان- خرده گرفته است که مردمان این کشورها بیشتر پس انداز می کنند و کمتر مصرف می کنند و خاطر نشان ساخته بود که باید فرهنگ مصرف این جوامع کم کم تغییر کند.
تا به امروز این مسئله ذهن مرا آزار می دهد که چرا ما باید برای جبران بیکاری همدیگر مصرف خود را افزایش دهیم تا تقاضای بیشتری شکل بگیرد و برای رفع این تقاضا شغل ایجاد شود و در نهایت بیکاری از بین برود . آیا ما آمده ایم تا برای جبران بیکاری یکدیگر بیش از پیش مصرف کنیم یا راه دیگری هم برای ساختن جهانی با اقتصاد متعادل وجود دارد ؟

مثال ساده بگویم، فرض کنیم در یک جامعه دو نفره هستیم، نفر اول موتر تولید می کند و نفر دوم نان . نفر اول همیشه نان نفر دوم را خریداری می کند اما نفر دوم به قدر احساس نیاز خودش موتر را از نفر اول می خرد . حالا چون نفر اول بیکار شده است می گوید باید فرهنگ مصرف نفر دوم تغییر کند و او بیشتر از من موتر بخرد !

من هنوز این مسئله را هضم نکرده ام و با خودم فکر می کنم که چرا من - انسان امروزی - باید همیشه در حال مصرف کردن بیش از نیاز و خارج ازنیاز خودم باشم . چرا نباید با تولید کمتر و با مصرف کمتر، زندگی آرام تر و ساده تر را تجربه کنم . اگر وضعیت به این صورت پیش برود شاید ما هیچ گاهی برای زیستن و برای با هم بودن وقت کافی نداشته باشیم و تمسخر انسان ماشینی چارلی چاپلین واقعی تر از قبل شود.

نمی دانم شما با من موافق هستید یا نه ، اما من فکر می کنم که این «فرهنگ مصرف» لااقل با «اخلاق شرقی» ما زیاد سازگار نیست و این اندیشه ی سرمایه داری از بعضی جهات باید در اصول خودش تجدید نظر کند.
...

شنبه، اردیبهشت ۵

سفر به بند امیر

...

تقریبا دو سال قبل بود ، بچه ها از کابل زنگ زدند که شوق بند امیر کرده ایم، گفتم من نیز هم . صبح زود حرکت کردند، راه دره « میدان-حاجی گگ» به علت حضور طالبان ناامن بود . گفته بودم که از راه دره «غوربند» بیایند . ساعت سه بعد از چاشت زنگ زدم تلفن شان جواب نداد . ساعت پنج زنگ زدم تلفن جواب نداد ، به تشویش شدم ، از کابل زنگ زدند که بچه ها سمت بامیان آمده اما تلفن شان جواب نمی ده ، گفتم من هم تلاش کردم اما جواب نمی ده . تشویشم بیشتر می شد، ساعت حدود هشت شب بود، رضا زنگ زد که ما رسیدیم و حالی هم در «هوتل ماما نجف» هستیم در بازار بامیان . اتاقی که من همراه همکارانم بودم جای سوزن انداختن هم نداشت بنابراین من هم رفتم پیش مسافران بندامیر به « هوتل ماما نجف » . تا نیمه های شب قصه بود و خنده . خنده به اینکه اینها از بین طالبان آمده بوده از راه « میدان-حاجی گگ» و بیشترین خنده به اینکه « راه بلد ها » خواب رفته بوده و راننده نابلد هم مسافران ره برده بوده به سمت بهسود و پنجاب ... .

عکس های زیر از نقاط مختلف شاهکار طبیعت « بند امیر» است که در این سفر گرفته بودیم. چند روزپیش این بند به عنوان اولین پارک ملی افغانستان نام گذاری شد و امیدوارم که بعد از این در نگهداشت این شاهکار خلقت توجه بیشتری صورت گیرد .
مجموعه بند امیر ازچند بند کوچک و بزرگ تشکیل یافته است که بزرگترین شان بند امیر است . امیدوارم که این تصاویر برای دوستانی که تا به حال موفق به دیدن این بند طبیعی نشده است بتواند معرفی کوچکی از بند امیر باشد.




راه خاکی بند امیر ، پروژه آسفالت این راه توسط یک شرکت کوریایی شروع شده است و تا پایان 2010 باید ختم شود.


من هم مثل شما به این عکس می نگرم ، اما به عنوان عکاس.


این دوستم علی است ، علی یعقوبی . در این بند که اگر اشتباه نکنم نامش بند پنیر است، حدود دو ساعت آب بازی- شنا- کردیم .


اشتباه نکنید، این غار نیست بلکه یک طاقچه رسوبی طبیعی است که از یک سویش عکس گرفته شده است . زیباست، اینطور نیست ؟


پنجشنبه، اردیبهشت ۳

با این همه جنگ

...


تصویری که انسانها در ذهن خود می سازند و بر اساس آن تصمیم می گیرند همه بر گرفته از بار معنایی کلماتی است که آنها به کار می برند، در جامعه ای که این همه جنگ هست آیا نسل های بعدی ما فرصت اندیشیدن به صلح را پیدا می کنند :

سگ جنگی
مرغ جنگی
خروس جنگی
شاخ جنگی
سر جنگی
کبک جنگی
تخم مرغ جنگی
کاغذ پران جنگی
مردِ جنگی
قلعه ی جنگی
و
تاسف انگیز تر،
شعر جنگی

حتی شعر که الهام جویبار روان احساس هست با جنگ آمیخته شده است .

با این همه جنگ به کجا خواهیم رفت ؟


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱

دوربان سه در کابل

...


اولین روزی که وارد دانشگاه رور- Ruhr - در شهر بوخم شدم چشمم تجربه ای فراموش نشدنی را رقم زد . روی یکی از سطل های آشغال دانشگاه یک طرح گرافیکی جالبی دیدم . صلیب شکسته هیتلر بر زمین افتاده بود و کسی بر آن ایستاده ادرار می کرد .
یک لحظه ایستادم : فرق من و یک غربی از همین جا آغاز می شود، بلی از همین جا . به همین سادگی و به همین دشواری . سادگی اش همین طرح گرافیکی بود که من دیدم و دشواری اش تحمل و پذیرفتن این طرح هست . این غربی ها یک ویژگی بسیار خوب دارند و آن اینکه تلاش می کنند به خود و به دیگران دروغ نگویند . پذیرفتن گذشته سیاه آلمان نخستین قدم شان بود که به خود دروغ نگویند، انتشار و اعلام این سیاهکاری قسمت دیگر بود تا به دیگران دروغ نگویند . بله پشت این طرح گرافیکی این راز بزرگ خوابیده بود. و امروزه که بین شان می گذری مردمانی هستند بسیار آسوده تر از مردمان ما و آرامش هم همیشه رفیق راهشان . حتی آن جوانی که کاکایش در کوره های هیتلر هیزم شده و پدرش شاهد آن ماجرا بوده به آلمان عشق می ورزد و چه بسا بیشتر از یک غیر یهودی . چرا که آلمان امروز در قدم نخست اشتباه گذشته اش در قبال او ره پذیرفته وبعد با انتشار این گذشته فاجعه آمیز در کتابهای درسی کودکانشان ، با ساختن بناهای یادبود برای باقی ماندگان این قتل عام ها ، با حفظ کوره هایی که انسانها هیزمش شدند و ... از این جوان عذرخواهی می کند .

اما در جامعه ما قصه فرق می کند. در این جامعه هیچ کدام از آن دو قدم که گفتم برداشته نمی شود. نخست هیچ کسی از ما بر اشتباه گذشته اش اقرار نمی کند و در قدم بعد هم حاضر نیست که برای جبران آن اشتباه خود ره به زحمت اندازد .

نسل کشی عبدالرحمان خان یکی از این فاجعه هاست که از نظر من فجیع ترین شان می باشد، بیش از 62 درصد از یک نژاد را کشتند و بعد زنانشان را به اسیری بردند، کودکانشان را فروختند و اموالشان را تاراج کردند . کشتارمردم بی گناه کابل در دوران مجاهدین نسل کشی دیگر . و کشتار مردم بامیان ، مزار شریف و شمالی کابل توسط طالبان فاجعه دیگر است که هنوز آثارش هم هویداست . اما ما چه می کنیم . عبدالرحمان برای ما یک اسطوره و مقبره اش زیارتگاه است ، عاملان قتل عام های کابل هم بر اوج ایستاده اند . سران طالبان هر روز به مذاکره دعوت می شوند و این یعنی هر روز سعی می کنیم به خود دروغ بگوییم . کتابهای درسی که هیچ ، حتی کتاب های تاریخی این جامعه هم فصل سیاه کاریهای نژادی-مذهبی عبدالرحمن خان را سفید گذاشته از کنارش بی تفاوت می گذرند . باقی اقدامات و ساختن بناهای یاد بود و امثالهم شاید در ذهن ما شبیه به یک فکاهی بماند .

دیروزاجلاس ضد نژاد پرستی سازمان ملل موسوم به دوربان دو در شهر ژنو سوئیس همسایه جنوبی و همزبان کشور آلمان برگزار شد. گفته می شود که اولین نشست ضد نژاد پرستی این سازمان به حدود سی سال قبل برمی گردد، اجلاسی در سوئیس برای محکوم کردن نظام شرم آور آپارتاید در آفریقای جنوبی . اما نشست دیروز چهارمین نشست و ادامه نشست ضد نژاد پرستی سازمان ملل هست که هشت سال پیش در شهر دوربان آفریقای جنوبی با نام دوربان یک برگزار شد .
و کاش این نشست ها بتواند درسی برای افغان ها شود که تاریخ خود را از عقده های نژاد پرستی تصفیه کند و گذشته را آن گونه که بوده است به مظهر نمایش بگذارند . چرا که در غیرآن پدیده ای به نام ملت هرگز شکل نخواهد گرفت ، کشور مخلوطی خواهد شد از تضادهای نژادی، قومی وانباشته از عقده های جمعی که البته امروزه چنین است.


متاثر شدم

...
صنف هفت یا هشت بودم ، اوایل دهه هشتاد شمسی . در یکی از محله های مهاجر نشین ایران مردی به ما تاریخ درس می داد ، تاریخ افغانستان . از یک پای می لنگید و می گفتند که در جنگ با روسها زخمی شده بوده . ملایی بود بی ادعا، و تمام آنچه که از ما می خواست این بود که بعد از صنف یک نفر با موترسایکل او را تا خانه اش برساند . در این صنف تاریخ، نوجوانانی مثل من چند نفری بیش نبودند و اکثراً جوانان یا کارگران میان سالی بودند که هفته ای یک بار پای صحبت های این مرد جمع می شدند . غم انگیزترین بخش برای هم صنفی های من قسمتی از تاریخ بود که عبدالرحمن خان بیش از 62 درصد از هزاره ها را قتل عام کرده بود و آن زمان که من برای خود حساب کودکانه می کردم ، در زمان نسل کشی، پدرکلان من احتمالاً یک کودک بوده . یعنی همین نزدیکی ها .
حالا سالها از آن روزگار می گذرد . این معلم تاریخ ما ، حسین علی یزدانی معروف به حاج کاظم بود. بعد از آن وقت تا حال ندیدمش و نمی دانم که همان حاج کاظم باقی مانده است یا فرق نموده . گاهگاهی می شنیدم که در کابل است . تا اینکه چند روز پیش یکی از دوستان از ترکیه ایمیل فرستاده بود که حاج کاظم در کابل با چاقو مورد سوء قصد واقع شده است . اول جدی نگرفتم اما فردایش که پرسیدم گفتند درست است و من بسیار متاثر شدم، دلیلش هم ظاهراً نقدی بوده که ایشان بر احوال شخصیه نوشته بوده . اما کاش مخالفینش یا بهتر بگویم صاحبان اندیشه های متفاوت از چاقوی منطق استفاده می کردند.
...

جمعه، فروردین ۲۸

غرور افغانی ، غرور چینایی

فروشگاه الدی


از course آموزش زبان آلمانی برآمدم ، صنف کنار ما که دروازه اش باز بود ، پر بود از دانشجویان . کنجکاوانه از کنارش تیر شدم وبه آموزگارمان گفتم : چقدر شلوغ بود . با حالتی که هیچ تعجبی در آن نبود جواب داد : کورس زبان چینایی هست .
در روزنامه ها خوانده بودم که باید به فرزندانمان چینایی بیاموزیم اما هرگز فکرش ره نمی کردم که این موج ای قدر زود به ساحل برسد . به خاطر نوع برنامه ای که اینجا شاملش هستم کمتر با خارجی های غیر افغان می آمیزم . اما چند تا چینایی که در ساختمان ما هست ، همیشه در نگاههای من انسانهایی آرام ، سخت کوش و ساده پوش به نظر می رسند . البته این آرامش آنها نه به مفهوم ناتوانی که یک نوع فرهنگ جمعی شان می باشد . در شرایطی که بانک جهانی مقدار رشد اقتصاد جهان ره بعد از شش دهه برای اولین بار به مقدار صفر پیش بینی کرده است این اژدهای خفته شرق برای سال روان حدود هشت درصد رشد اقتصادی ره تخمین زده است .
اما طبیعت مردمان همسایه غربی این اژدها، افغانستان، کمی فرق می کند . افغانهای زیادی هستند که مقیم آلمان می باشند . چه آنانی که از طریق روسیه و در زمان جنگ با روس به اینجا پناهنده شده اند و چه آنانی که بعد ها در زمان طالبان یا مجاهدین خود ره به اینجا رسانیده اند و متاسفانه بسیاری از این هم وطنان ما همچون دیگر پناهندگان از حق social و از عرق جبین آلمان ها نان می خورند . مقصدم از این مقدمه این است که در چند ماه تجربه من در این جا چندین بار از دهان افغان های خودمان شنیده ام که به جانب مقابل خود به نشانه تحقیر گفته است :
« اَلدی خورَک » ! . و این تحقیر چنان به مذاق افغان مقابل بد می نشیند که گویا کابلی شهر نشین به کابلی دیگه گفته باشد : اطرافی ! . و اما اَلدی ( ALDI ) نام فروشگاهی بزرگ و زنجیره ای است که در تمام سطح اروپا پراکنده شده است و مشخصه آن ارزان بودن اجناس آن است که این ناشی از توزیع انبوه ، گاهاً کیفیت متوسط و نه چندان بالای اجناس آن می باشد ، و بعد از چاشت ها که به این فروشگاه می رویم چنان ازدحام می باشد که جای سوزن انداختن نیست . اما هر چه باشد این کیفیت برای یک افغان بسیار است . برای افغانی که امروز بیوه های پایتختش باید سر هر ماه پیش ماموران ملت در وزارت شهدا و معلولین عشوه کنند تا از دو نیم هزار افغانی معاش ماهیانه آنها کمتر دزدی شود. حتی برای آن افغانی که از restaurant خود در اینجا برخاسته ، می رود وزیر می شود برای او هم این کیفیت باید قابل قبول باشد .
در راه که می آمدم با خودم فکرمی کردم که آیا از خاکستر این افغانها می شود که دوباره مولانا ، ابن سینا ، سنایی و ... بر خیزد . من که دور از ذهن می بینم . بسیار دور .

............................................................
پ.ن. : « الدی خورک » به کسی اطلاق می شود که سودای خود ره از الدی خریداری کند و جالب اینجاست که تجربه من نشان داده همان جنس الدی در فروشگاه دیگه گاهاً تا دو برابر گران تر بوده است !

پنجشنبه، فروردین ۲۷

مرزها مشخص می شود



خبر ره که شنیدم فقط چند لحظه مکث کردم . طرفداران آقای محسنی به مکتب حمله برده اند و شیشه های آن ره شکسته اند و ... . آقای محسنی از جمله معدود آخوندهایی هست که بلندگوهای متفاوت در اختیار دارد و می تواند محتویات کوزه خود ره به راحتی به بیرون تراوش دهد ، اما تخریب مکتب چرا ؟ حکم این ره با چه منطقی صادر کرده اند. این عمل نه تخریب مکتب معرفت که تخریب معرفت آقای محسنی و طرفدارانش هست . از هشت صبح بخوانیم ، گویا تر از این نمی شود .


چهارشنبه، فروردین ۲۶

عجب !!!


پشت عکس می گشتم، برای مطلبی که در مورد تظاهرات نوشته بودم . به سایت بی بی سی رسیدم، تیتر زده بود :
تظاهرات مخالفان و موافقان قانون شیعیان در کابل
نمی دانم که من شیعه به این آقا یا خانم بی بی سی چه هیزم تری سودا کرده ام که می خواهد این بحث امروز در افغانستان ره رنگ جنگ مذهبی بدهد .
بی سی سی جان این قانون حق هر شیعه هست و کسی هم با قانون شیعیان مخالفت نکرده است . من شیعه از حقوق خود نمی گریزم می خواهم این قانون را اصلاح کنم . اصلاحی که آن را انسانی تر بسازد و این به مفهوم جنگ با کسی نیست .
به تازگی از جنگ مذهب در این مملکت خلاص شده ایم که باز هم چوبک می زنن . بی علت نبوده است که این آلمانها وقتی نام انگلیس ره می شنوند پیشانی ترش می کنند و ابرو درهم می کشند . امان از دست این انگلیس و نمایندگان افغانی اش ، امان .

به فال نیک می گیرم ، مرزها مشخص می شود .


امروز مقابل مدرسه آقای محسنی به نام خاتم النبیین دو تظاهرات در مخالفت و موافقت مواد مربوط به زنان قانون «احوال شخصیه شیعیان» برگزار شده بود . بسیار خوش شدم . چرا که قبل از این وقتی یک تظاهرات شروع می شد یا فقط مال پشتونها بود یا تاجیکها و یا هم هزاره ها و... اما حالا می بینیم تظاهراتی به پا خواسته که در آن از هر نوع انسانی با هر نوع قومیتی می یابیم . این یک تغییر بزرگ است که نسل من شاهد آن می باشد . نسلی که در آن فقط پشتون ها از احمدشاه حمایت کرده است وفقط تاجیک ها از مسعود و هزاره ها از مزاری .
کاش نسل نو این جرات را داشته باشند که معیار را فراتر از قوم، نژاد و مذهب قرار داده و به معنایی انسانی تر بیاندیشند . که در پناه این دیدگاه نه اینکه اشخاص بزرگ شوند که اندیشه های انسانی آنها - اگر وجود داشت - بزرگ شوند . یا اختلاف ها نه به خاطر اشخاص بلکه به خاطر راهی باشند که آنها بر می گزینند . و با این دیدگاه هیچ گاهی یک انسان ، کاملا خوب یا کاملا بد نخواهد بود ، من وقتی خانه ی دوست پشتون خود می روم همیشه پیش رویم از شهید مزاری تعریف می کند اما هم من وهم او می داند که وقتی من نباشم ممکن است این گونه قضاوت نکند و ضرورتی هم ندارد که این گونه قضاوت کند.
تصور کنید که درتمام شهرهای افغانستان به جای تمام عکسهای این بزرگواران بنویسند « ان اکرمکم عندالله اتقکم » ، عدالت برای همه ، همه در برابر قانون برابرند و ... . یعنی معیار از رنگ ، قوم ، مذهب و زبان به « معنا» تغییر یابد و بعد بحث سازنده شکل گیرد. در این دیدگاه فکر نمی کنم نگاههای فاشیستی جایی در جامعه داشته باشند و کم کم از این غم بزرگ رها می یابیم .
تنها در این صورت است که در پارلمان ما هنگام رای گیری جناح بندی قومی نمی شود. این مجلس« شوروا»ی ملی ما - نخبگان سیاسی ما - شاید از استثناهای این جهان باشد چرا که هنگام رای گیری کمونیست شوروی ، لیبرال امریکایی ، اخوانی مصری و وهابی عربستانی همه وهمه زیر بیرق قوم می درآیند و آینده اش « آشی » می شود که می بینیم و اگر این نمایندگان از کودکی به گوشش این چیزها که گفتم ، خوانده می شد شاید اینها هم به چیزی فراتر از قوم می دیدند.
اما این تظاهرات امروز نشان داد که کم کم جبهه گیری ها از رنگ قوم به رنگ معنا تغییر می یابد و این نخستین قدم برای تغییر این جامعه قومی است . فقط خدا کند که تظاهرات کنندگان امروز خود به این نتیجه رسیده باشند که باید بیایند نه اینکه باز هم ابزار شده باشند.

یکشنبه، فروردین ۲۳

بعد از کاهگل کردن !

عکس از وبلاگ زندگی در بامیان

خبر جالبی بود . کاهگل کردن سرک بازار بامیان برای نشان دادن اعتراض به عدم توجه دولت به این ولایت . خبر ره که می خواندم با خودم فکر کردم که قضیه ره کمی برای خود ساده بسازم :

هدف مردم بامیان : قیر شدن سرکهای داخلی و سرک کابل - بامیان
وسیله رسیدن به این هدف : اعتراض ( فعلا با کاهگل کردن سرک )

بامیانی نیستم اما شاید بیش از هر بامیانی از قیر شدن سرک کابل-بامیان خوش شوم . چرا که پیمودن این سرک خامه هم جیب مه ره خالی می کند و هم وقتی به بامیان می رسم احساس می کنم که تا چند ساعت مغزم هم تهی شده است و گیج می مانم .
آیا اعتراض به این شکل می تواند مردم بامیان ره به هدف برساند ؟ اعتراض به این شکل نخستین قدم و عاقلانه ترین شکل اعتراض می باشد . اما فرض کنیم که دولت افغانستان مثل سالهای قبل به خواسته های مردم توجه نکرد . قدم بعدی چه باید باشد تا مردم بامیان به هدف برسند . اعتراض ره به کابل بکشانند ؟ دکان ها ره بسته کنند ؟ مثل مردم فاریاب به خشونت متوسل شوند یا مثل جنوب به مبارزه مسلحانه روی آورند ؟ واقعاً قدم بعدی چیست ؟ و چگونه می توانند که به حق ( هدف ) خود برسند ؟ کدام یک از موارد فوق که من نام بردم در چند سال گذشته بهتر جواب داده است ؟ و در کشوری مثل افغانستان تا به چه اندازه یک حرکت اعتراضی این گونه می تواند باعث توجه دولت شود و مرز اعتراض مسالمت آمیز با خشونت آمیز در این جامعه کجاست ؟ - سرگردان پشت خط قرمز و در عین حال پشت بهترین و نزدیک ترین راه برای رسیدن به هدف می گردم . چه می دانم شاید کرزی هم مثل من باشد وتا هنوز نداند که معیار در این مملکت چیست. زیرا هر روز که از خواب می خیزد مطابق با متقضیات همان روز امضا می کند ، دستور می دهد ، امر می کند و نهی می نماید .
حالا در این جامعه ، مردم بامیان چگونه می توانند سرک خود ره آسفالت کنند ؟ من که فکر می کنم جواب این سوال به قول قدما سهل ممتنع است .

البته من با این فرض این سوال ره مطرح کردم که سکان داران شرکت کننده در این اعتراض مثل باقی نمایندگان مردم بامیان در دولت ، بعدها تطمیع نشده و همچنان وفادار باقی بمانند .


چهارشنبه، فروردین ۱۹

آزادی بازار


ساعت از دوازده شب که می گذرد
تلویزیون من باز هم بازاری می شود
و مدام پیام می آید
برای بالاتر از هژده ساله ها
ساعت از دوازده شب که می گذرد
آزادی بازار
- بی تقاوت -
از کنار برابری می گذرد
و سنت های جمع شده
می توانند همه چیزمان را بخرند .


پ. ن. : سنت = cent

دوشنبه، فروردین ۱۷

قصه ی 10 یوروی من و احوال شخصیه شیعیان

باد آورده را باد می برد !



در یک پروژه آشپزی انگشت اشاره دست راستم افگار شده بود وچون آزارم می داد تصمیم گرفتم پیش داکتر بروم . به طرف مطب داکتر می رفتم که صدایی گفت : ! Hallo . یعنی سلام، آلمانها برای صدا زدن فرد ناشناس هم از این کلمه استفاده می کنند . ایستاد شدم و به عقب سی کردم . جوانی نوشابه کوکاکولا به دستش پیش آمد، در جواب سلامش گفتم روز شما بخیر و او هم به زبان آلمانی شروع کرد به سخن گفتن . معذرت خواهی کردم که آلمانی نمی دانم اگر میشه به انگلیسی بگویید . پرسید که در مورد بحران جهانی اقتصاد چیزی می دانی ، گفتم تا حدودی بله . و بعد شروع کرد به نقد نظام مالی سرمایه داری امروز و اینکه چگونه آمریکا - و مخصوصاً اوباما و مشاورانش - به بیراهه می روند... .
حرفش که تمام شد از من پرسید که نظرت در مورد این جریان اعتراضی چیست . گفتم جالب به نظر می رسد و ادامه دادم که وضعیت فعلی نشان می دهد یک جای کار اشتباه است و این یعنی اینکه باید در جهت اصلاح آن کاری انجام دهیم .
کمی آن طرفتر رفت . کنار میزی که چند نفر دیگه هم اطرافش جمع بودند و روی میز هم چندین مجله و سی دی و ... . یک سی دی ره برداشت و به من نشان داد :
- این سی دی حاوی اجلاس گذشته ما است که با حضور صاحبنظران و اساتید کرسی های اقتصاد آلمان به انجام رسیده است ، قیمت این سی دی 10 یورو است . دوست داری یکی داشته باشی ؟
- متاسفانه من پول نقد همراهم نیست .
- پروا ندارد ، آن طرفتر دستگاه خودپرداز پول هست می توانی پول نقد بگیری بعد بیایی .
سی دی ره گذاشت و یک مجله مستعمل ره نشانم داد :
- این مجله هم حاوی نظرات ما می باشد . ما می خواهیم یک واحد پول جهانی با ارزش ثابت داشته باشیم و ... . این مجله ره هم در عوض یک کمک به این جریان می توانیم به شما هدیه بدهیم .
من که خودم با این نوع پول دادن ها عادت نداشتم خاضر نبودم برای هیچ کدامشان - و برای کمک به این جریان - پول بپردازم . البته یک لحظه مردد شدم که پول گرفته بیایم . خلاصه بگذریم من در آخر موفق شدم که آدرس صفحه اینترنتی این جریان ره بگیرم ، البته رایگان .
در آخر و قبل از خدا حافظی ، این جوان شماره تلفن مره در کتابچه و در کنار انبوهی از شماره های دیگر نوشته کرد و گفت به من زنگ می زند تا اگر بخواهم بیشتر با این جریان آشنا شوم و گفت که این جریان در دیگر کشورها هم در حال شکل گیری است و به کمک شما نیاز دارد ... .
از داکتر که بر می گشتم با خودم فکر کردم که چقدر زیبا در اینجا نهادهای مدنی برای به اثبات رساندن نظراتشان تلاش و مبارزه می کنند . اگر مواد برابری زنان و مردان در قانون اساسی ما هم آهسته آهسته و به مرور زمان شکل می گرفت و برای به کرسی نشاندن حقانیت آن مبارزه می کردیم. آیا باز هم شاهد این بودیم که به این سهولت بعضی از بندهای « احوال شخصیه شیعیان » به راحتی از مجلس شورای ملی بگذرد؟ - زنان و مثلا روشنفکران مجلس چه می کنند ؟- فرض کنید که زور اف- 16 نمی بود واقعاً چه اتفاقی رخ می داد . توجه کنید که اعتراض به این مصوبه در ابتدا توسط حاکمان اف-16 صورت گرفت . گرچه جایگاه زنان در قانون مدنی افغانستان نسبتاً قابل قبول است اما چون این ماده ها به مانند « یک پروژه» وارد قوانین ما شده است و برای تصاحب آن هیچ مبارزه ای صورت نگرفته و تلاش داخلی - افغانی - در پس پشت آن نخوابیده است بنابراین امکان آن هست که هر آیینه بلای مشابه احوال شخصیه دامن گیر آنان نیز بشود . در جامعه ما متاسفانه تمام چیزها پروژه ای شده است .
حقوق بشر ، حقوق شهروندی ، آزادی سیاسی ، برابری زنان و مردان و ... کمتر است از این نوع خواسته ها و حقوق ها که از بطن مردم برخاسته باشد و مردم برای کسب آنها مبارزه کرده باشند و در مقابل نادیده پنداشتن آنها از حکومت پرسش کنند و برای کسب جواب بی تاب شوند - بر ضرورت این قوانین شکی نیست منظور خاستگاه آنها و بومی سازی آنهاست . وحتی وقتی اعتراض مردمی در جایی از افغانستان صورت می گیرد من شخصا خودم شک دارم که این خواسته ها مردمی باشد و قصد سوءاستفاده از مردم در میان نباشد . نتیجه آن می شود که مردم هیچگاه تمایل ندارند و نمی دانند که می توانند برای آنچه خود می خواهند- و البته هم می توانند- مبارزه کنند وطعم شیرین تصاحب حق ره بچشند ، راحتتر بگویم متاسفانه ذهن جامعه فعلی ما به شدت دارد پروژه ای می شود و از محتوا تهی . چند نمونه تجربه شخصی و نیمه شخصی دیگه :

- چند سال قبل عده ای از مردم بامیان در کنار مجلس شورای ملی جمع شده بودند تا اعتراض خود ره نسبت به خانم سرابی والی بامیان اعلام کنند . چند روز پس از آن عده ای در موافقت خانم سرابی این کار ره کردند . بعدها فهمیده شد که هر دو گروه از قبل توسط شخص رقیب و شخص خانم سرابی سازماندهی شده بودند و قبلا برایشان هتل ، خرچی سفر و نان چرب تهیه کرده بودند . یعنی اینها نه تنها 10 یورو نپرداخته بودند بلکه دهها یورو کسب کرده بودند .

- سمیناری در مورد حفاظت محیط زیست به عنوان یگانه عنصر توسعه پایدار برگزار شد ، هیچ شرکت کننده ای حضور نداشت و مهمانانی که بسیار دیر آمدند هم فکر می کردند که برما منت نهاده اند و ... .
اما چند روز بعد سمینار دیگری در این زمینه برگزار شد که نه تنها 10 یورو نمی گرفت که بلکه روزانه 5 دالر همراه نان چاشت هم می داد ، کسانی که نیامده بودند به نام خود، شخص دیگه ره معرفی کرده بودند .

- فکر می کنم سه سال قبل بود که ریاست زنان یکی از ولایت ها در مورد بزرگداشت هشتم مارچ با همکاری یک موسسه دیگه یک برنامه مفصل گرفته بود - پروژه از یکی از کشورهای خارجی بود . اما روز بعد بر سر حساب و کتاب و باقی مانده حسابها با مشکل پیدا کرده بودند و هر کدام ادعا می کرد که دیگری بیشتر به جیب زده است و ... .و زنان شرکت کننده برای بزرگداشت « روز پروژه ای خود » نه تنها 10 یورو از جیب خود خرج نکرده بودند بلکه نان چاشت ره هم مهمان شده بودند .

- تلویزیون فارسی بی بی سی دو مهمان داشت . یکی فعال حقوق زنان افغان - خانم مصدق - و حاضر در استدیوی لندن و دیگری یک آخوند و ملا به نام سیدعالمی بلخی از کابل . موضوع بحث همان احوال شخصیه بود . کارشناس و فعال حقوق زنان افغان هنگام نقد احوال ما می گفت من متن این قانون ره ندیده ام اما .... و بلخی که این ره دریافته بود چنان می تاخت که هیچ صدای مجری به گوشش نمی رسید . خانم کارشناس و فعال حقوق زن ظاهراً مثل من حاضر نشده بود تا 10 یورو بدهد و به کابل زنگ بزند یا در اینترنت جستجو کند تا ببینید که چه رخ داده است، نقاط ضعف یا قوت این قانون چیست و یا چه ممکن است بر سر هم جنسانش بیاید و باید چه چاره کند . - ای رقم فرصت ها برای زنی که می خواهد بگوید چیزی برای گفتن دارد بسیار کم پیدا می شود .
بگذریم ، پروا ندارد شاید می دانسته که هر قدر خود ره به زحمت اندازد باز هم پروژه اف-16 هست که به صورت رایگان از آنها دفاع می کند- البته شایذ خیلی هم رایگان نباشد ! - و آنچه ره که خود می پندارند مناسب حالشان است فرض می کنند بر ما هم مناسب باشد ، پس چرا باید 10 یورو خرج کرد و یا هم برای احقاق حق خود خون جگر خورد.

پنجشنبه، فروردین ۱۳

کودکی گمشده ی ما

عکس تزئینی است

برای من که وقتی کسی از غیر قوم خودم را می بینم فکر می کنم قصد آسیب رساندن به من را دارد و برای من که هیچ زبانی به جز زبان خود ره قبول ندارم و فکر می کنم که باید دیگران هم مثل من فکر کنند و با الفبای من سخن برانند و برای من که وقتی جنسی غیر از جنس خودم را می بینم فکر می کنم شیطان هم در کنارش راه می رود و برای من که افغانی ام .

داخل قطار شهری ایستادم و bagام نیز بر شانه ام ، خسته از یک روز صنف . قطار به سمت مرکز شهر بوخم درحرکت است . چند تایی هم چوکی خالی یافت می شود اما من که چند ساعت روی چوکی صنف، روبروی استاد نشسته بودم دوست دارم کمی ایستاد باشم . درست روبروی من سه تا کودک روی یک چوکی دو نفره نشسته اند . دست راست و کنار کلکین دخترک سفید ، مابین پسرک سیاه و درسمت چپ ، کنار راهروی قطار یک پسرک سفید. با هم می گویند و می خندند . اما نه هر سه ، این ره چند لحظه بعد فهمیدم .
گاهی پسرک سفید چیزی به پسرک سیاه می گوید و گاهی دخترک سفید به سیاه . سن شان به هفت یا هشت می ماند و صنف اول یا دوم مکتب . از بلندگوی قطار نام ایستگاه خوانده می شود و قطار آماده ایستادن . هنوز ندیده ام بین دخترک و پسرک سفید چیزی گفته شود . نمی خواهم بفهمند که توجه من را جلب کرده اند برای همین پنهانی می نگرمشان .

قطار که می ایستد پسرک سفید از جایش می خیزد . دستش را برای خداحافظی به سمت پسرک سیاه دراز می کند، او دستش را با یک لبخند می فشارد. بعد دستش را به سمت دخترک سفید دراز می کند ، دستش در هوا می ماند . و دخترک با اینکه این را می فهمد اما از شیشه بیرون را می نگرد. پسرک سیاه چیزی به او می گوید ، بعد دستش را می گیرد و دخترک به اکراه دستش را رها می کند تا در دستان پسرک سفید قرار گیرد . پسرک سفید لبخند زنان و با صدای بلند خدا حافظی می کند و دخترک با نیمه لبخندی پاسخش را می دهد . پسرک سیاه نیز خودش را به سمت فضای خالی چوکی می کشاند و با آخرین لبخند دوستش را از دوازه قطار بدرقه می کند. من حالا دلیرتر می نگرمشان . پسرک سفید که از دروازه بر آمده است دستش را بر شیشه قطار می گذارد و دستان دخترک هم از این سوی شیشه دستان او را محکم فشار می دهد . قطار که می خواهد حرکت کند پسرک از قطار فاصله می گیرد. پسرک سیاه با دخترک سفید چیزی می گویند و من از شیشه بیرون را می نگرم اما فکرم جای دیگه است .