ساعت از دوازده شب که می گذرد
تلویزیون من باز هم بازاری می شود
و مدام پیام می آید
برای بالاتر از هژده ساله ها
ساعت از دوازده شب که می گذرد
آزادی بازار
- بی تقاوت -
از کنار برابری می گذرد
و سنت های جمع شده
می توانند همه چیزمان را بخرند .
پ. ن. : سنت = cent
۴ نظر:
سلام
شعر هم می گی؟ شعر بود دیگه؟؟؟؟
شاعر باشی!
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ......
این دریغ وحسرت همیشگی !
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
قیصر امین پور
استاد محترم سلام.
وافعا شعر زیبای بود.این نوشته شما در مسطتیل شعر مثل نیم خطهای موازی با قطر اصلی می ماند که نیازبه فکر عمیق دارد تا هدف ترسیم انها کشق شوند.
موفق باشی!!
سلام.از شعزت خوشم امد.چون حرف داشت/زنده باشی
ارسال یک نظر